امارئو دختر يك زارع نرماندي، با دكتر شارل بواري كه جواني كودن و نامطلوب است، ازدواج مي كند. طبيعتاً اين ازدواج با شكست مواجه مي شود، چه «اما» در طلب خوشبختي است كه درباره آن در كتاب ها مطالبي خوانده و يا از مردم مطالبي شنيده. «اما» از زندگي خسته كننده در آن شهر كوچك بسيار ناراضي است و به همين دليل پي در پي مرتكب حماقت هايي مي شود. ابتدا با يك منشي حقوق ترسو به نام لئون روي هم مي ريزد.

بعد به خاطر عشق خالصي كه به رودلف ثروتمند و عيب جو دارد با او سوار كشتي مي شود اما رودلف او را ترك مي كند و لذا دوباره به نزد لئون باز م گردد. لئون با توجه به علل قطع روابط قبلي شان، از پذيرفتن عشق مجدد «اما» مي ترسد.

«اما» كه روحاً شكست خورده و در ضمن مقدار زيادي هم به تاجر حيله گري به نام لورو كه مرتباً وي را تشويق كرده است به معشوقه هايش هدايي بدهد بدهكار است، با آرسنيك خودكشي مي كند. شارل هيچگاه به راستي نمي تواند «اما» را درك كند و جرياناتي را كه اتفاق افتاده براي خود حلاجي نمايد. او كمي پس از خودكشي زنش مي ميرد و فرزند بيچاره اش را تنها بر پيكر اقيانوسي از حد وسط بورژوازي كه خود و همسرش را در كام فرو برده، رها مي سازد....

گوستاو فلوبر نويسنده شهير فرانسوي در سال 1821 در شهر روان پاي به عرصه وجود نهاد. پدرش جراح ثروتمندي از اهالي نرماندي بود. پس از تحصيلات مقدماتي در سن 18 سالگي به پاريس رفت و به تحصيل علم حقوق پرداخت و هرچند يكبار سفري نيز به شهر و ديار خويش مي كرد، تا آنكه تحصيلاتش به پايان رسيد و بعد از مرگ پدرش در سال 1845 با ثروت هنگفتي كه براي او به ارث گذاشته بود ويلايي در كرواسه خريد و تا آخر عمر در همين ويلا زندگي كرد و به جز براي ديدن دوستاني مانند تورگنيف به پاريس سر نمي زد.

هنر فلوبر در نوع خويش بي نظير است، او گرچه آثار متعددي ندارد ليكن همان چند كتابش هريك از شاهكارهاي جهاني ادب به شمار مي روند. وقتي كه مادام بواري انتشار يافت خيلي ها او را مستحق مجازات دانستند و حتي از طرف مقامات رسمي مورد تعقيب و مؤاخذه واقع گشت. در دوراني كه رمانتيسم اوج ترقي خود را مي پيمود، فلوبر رئالسم را ترقي داد و در اين كار نيز موفقيتي تام به دست آورد. او در سال 1880 در نرماندي در همان ملك شخصي خويش جان سپرد.